۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

دریافت


راستش را بخواهید خیلی وقت است که می خواهم راجع بهش با شما حرف بزنم، ولی نمی دانم چگونه باید شروعش کنم!! این چندمین بار است تا نزدیکی های کامل کردن یک پاراگراف پیش می روم و بعد با زدن چند کلید همه اش را به یک باره بی خیال میشوم و باز هوس نوشتن رهایم نمیکند و دوباره می آیم انگشتی می چرخانم و با زدن کلیدی دوباره شروع میکنم، شما هم مثل من امیدوار باشید که این پاراگراف را دیگر حذف نکنم که دست کم توانسته ام بهتان بگویم که یک چیزهایی تو سر من است که باید برای شما هم بگویم

این چیزهایی که توی سر من است یک چیز ثابت نیست، جانم برایتان بگوید که یک توده است شبیه به یک ابر. تویش را که خوب میگردی یک کلماتی پیدا میکنی شبیه به خوشبختی - فقر - انسان - عشق - دروغ - طلا - پول و از اینجور چیزها، اما من آنقدر ها هم که بی ملاحظه نیستم که به خودم اجازه دهم به خاطر چیزهای بیخودی شبیه اینها، وقت با ارزش شما را بگیرم، چرا که من از گفتن اینها حتما منظوری دارم و شما هم بهتر است یک کمی دندان روی جیگر بگذارید تا بفهمید

دوتا پاراگراف جلو رفتن در عالم وبلاگ خیلی ست، باور کنید خیلی مهارت می خواهد که بتوانی خواننده ات را دو تا پاراگراف جلو بکشی و باز اشتیاق داشته باشد ادامه مطلبت را بخواند، اما فکر بیهوده ایست اگر فکر کنید که من دارم با وقت شما بازی میکنم، چرا که من نشانه ها را داده ام و شما اگر نشانه ها را گرفته باشید می فهمید که من بیهوده وقت شما را نمیگیرم، خیلی خوب اگر نمی خواهید ادامه دهید، می توانید از همینجا تمامش کنید، بروید سراغ وبلاگ دیگری به قول همشهری های آذری زبانمان "خوش گلمیشین"

تا اینجای حرفهایم زیاد ربطی به اصل موضوع نداشت، "دریافت" می بینید آنهایی که طاقت نیاوردند پاراگراف چهام را ادامه دهند، آدمهای کم حوصله ای هستند، نمی توانند بر روی یک نقطه تمرکز کنند، دغدغه خاطر دارند، فکرشان پریشان است، به نشانه ها توجه نمی کنند با خودشان می گویند "کس شر، میگوید"، مهم نیست مهم این است که شما ادامه داده اید، باور کرده اید که پاراگراف پنجم حرف تازه ای خواهد داشت

"دریافت" ، زندگی، درست شبیه خواندن یک وبلاگ سیاه است که کلماتش سپید است، که واژه هایش معنی میزاید، و نقشهای اسرار آمیزش کلید را فاش میکنند، "دریافت" چقدر از خواندن یک جمله لذت می برید، چقدر دوست دارید بارها و بارها تکرارش کنید، تا از معنیش سیر شوید، شما دارید وبلاگ را زندگی میکنید، شما دارید روی نوشته ها زندگی میکنید و اینکه چقدر از خواندش لذت می برید درست بستگی دارد به اینکه چقدر حواستتان را جمع میکنید و چقدر از معنیش "دریافت" میکنید این زندگی است و وقتی روی خط زندگی نیستید یعنی بلد نیستید روی نشانه ها تمرکز کنید یعنی حوصله تا انتها رفتنش را ندارید یعنی باخته اید اما وقتی چشمتتان روی کلمات راه میرود و معنی های زایده شده را به خورد روحتتان میدهد، آنوقت یعنی روی نشانه ها تمرکز کرده اید و این کلید است: "دریافت"

جانم برایتان میگوید که وقتی زندگی "دریافت" بشود، اگر شما چیزی دریافت نمی کنید دلیلش می توانید یکی از این دو حالت باشد: یا گیرنده شما درست نیست (که حتما خودتان خرابش کرده اید) یا چیزی برای دریافت وجود ندارد، برای همین ناراحتید، خاطراتتان آزرده است، نمی توانید روی یک نقطه تمرکز کنید می گویید "زندگی کس شر" است، اما من اگر اینها را می دانم، این را هم باید بهتان بگویم که درست است شاید یک وقتهایی پیش می آید که "چیزی برای دریافت وجود نداشته باشد" اما اکثر وقتها زندگی پر است از معنی برای دریافت.

و اما وقتی دریافت میکنید یک احساسی تولید میشود یک احساسی که همه آدمها بدون استثناء دنبالش هستند. حتما نامش را خودتان می توانید حدس بزنید.



۱ نظر:

  1. من هر وقت چیزی را دریافت کردم لذت بردم!گاهی هم دریافتها خشم آفریدند...به هر حال اگر نگفته بودی وبلاگم را بخون و این وبلاگ یه غریبه بود مطمئنا من هم از همون آدمهای میشدم که نصفه میخوند و میرفتن..چرا انفدر ما آدمها کم حوصله شدیم؟..میدونی این نوشته ها چیزی رو به من گفت که این روزاسعی میکنم بهش برسم ...نشانه هابیابید ما را!

    پاسخحذف