۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

10 روز تیر

 

10 روز تیر

 

از اين روزهاي لال ماني گرفته ام  بگويم که انتظار ميکشند لحظه اي را از يکي از لحظه هاي ده روز اول تابستان. انتظار سردترين لحظه از گرم ترين روزهاي سال را که هنوز نرسيده بغضش از پيش تر ها مي فشارد هرچند گاهي اين گلوي غم باد گرفته من را. 10 روز تير.

 

در اين روزهاي آخر، سخن بر زبانم سخت مي آيد، مي بينم، مي فهمم ... ولي مثل کسي که از گفتن ناتوان باشد، لال شده  بودم. مات و مبهوت از رويدادهايي عجيب و غريبي که پيش رويم بود و هست، خوب، بد، نمي دانم، يک وقتهايي فکر ميکنم  براي حل مشکلاتم هيچ کسي را ندارم، خدايي هم در کار نيست ولي گاهي اوقات يک نيروي باور نکردني سعي ميکند بهم آرامش بدهد ته دلم را روشن کند و بهم بگويد مشکلات درونت را کم کن تا مشکلات از بيرون کمتر شود و من ...  من بزرگترين فراموش کار دنيا هستم وقتي که بارها سعي مي کنم اين کار را کنم و بعد از کوتاه مدتي فراموش مي کنم.

 

يک وقتهايي فکر مي کنم خيلي قدرت دارم، خنده دار است، نه؟ به شکل ابلهانه اي باورم مي شود زور دارم و به هرچيزي که مي خواهم خواهم رسيد... درست است... هيچ جاي ترديدي نيست.. مي شود مي شود. مي تواني اما به چه قيمتي. تا کجا فکر همه چيز را مي کني؟! روزگار زروش بيشتر است، هميشه يک چيز تازه در استينش دارد، وقتي که فکر مي کني مي تواني دورش بزني، درست همان وقتي است که روبرويش ايستاده اي. اين را من فهميده ام، درست فهميده ام و سعي مي کنم بفهمانم به اين بزرگترين فراموش کار دنيا که بفهمد و در آن  کله پوچ پربادش فرو کند که روزگار را نمي شود دور زد.

 

نمي دانم چيست، نمي دانم کيست، نمي خواهم نامش را خدا بگذارم اما يکي دارد با من بازي مي کند و هيچ بعيد نيست آن يک نفر خودم باشم!! اما اين گنگي و  نادانستگي ديگر برايم ترسناک نيست  چون مي دانم که کم کم ميشود شناختش.

 

اين روزها حس مي کنم مرده ام، سايه ام. حس مي کنم جمع تمام نيروهاي اهريمني در يک نقطه مرده که من باشم جمع شده اند. حس ميکنم  حقم است که تعلق دارم به اين سرزميني که عقده سکس از عقده نان پررنگ تر است.  حس مي کنم  بايد بترکم يک روز از شهوت ورم کرده در در و ديوار اين سرزمين... آخر من چه مي خواستم؟ جز لبخندي از سر صداقت؟ جز فهمي درخور انسان؟ جز چشمي بينا؟ چرا بايد اکنون از آن همه خواهش انساني از روزگار، در پاسخ  يک هيچ بزرگ سهم باشد و اکنون در لجاجت با اين هيچ پرشهوت، تبديل به  نقطه اي ورم کرده از تمام نيروهاي اهريمني شوم؟ 

 

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر