۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

روزهای لوله ای




تقریبا مثل هر کس دیگری من هم هر وقت به روزهای کودکی ام نگاه میکنم می بینم آن روزها چیزهایی مثل زنجیر یا طناب یا لوله مفهوم دیگری داشت آن وقت ها، هنگامی که یک لوله تو خالی را بر می داشتم و از یک سوی لوله، آنسویش را نگاه می کردم هیچ وقت فکر نمی کردم به اینکه اگر توی آن لوله باشم چه حسی خواهد داشت.
اما حالا، در عوض همیشه این حس را دارم که روزهایم از میان لوله میگذرد، می دانید چه چیزی از احساس داخل لوله بودن بیشتر برایم آزار دهنده است؟ اینکه حتی آدم اختیار ندارد به آن کسی که روزهایش در یک لوله موازی با لوله روزهای تو عبور میکند، سلام کند.

از شما چه پنهان یک قانونی هست که تقریبا چهار پنج سالی ست که من کشفش کرده ام (شاید شما هم کشفش کرده باشید) و آن این است که "هر کلمه ای که شما انتخاب می کنید تا در زندگی اتان به شکل قانون به کار ببرید در حقیقت آن قسمت کوچک از کل زندگی است که شما برای خود برگزیده اید" و این چندان بی ربط به آن جمله معروفی که کامو در کتاب سقوط دارد نیست که میگوید:"دوست من در انتظار روز داوری بزرگ الهی ننشید، داوری همه روزه دارد روی میدهد" (منظورش قیامت است) به نظرم این قانون بخشی از نظامی است که همان داوری آنی را اجرا می کند.

ممکن است خیلی از حرف اول فاصله بگیرم اما می خواهم برایتان یک مثال بزنم:
اگر شما آدمی باشید که راحت دروغ میگوید شما قانون دروغ گفتن را برای خود برگزیده اید و طبیعی است که کسی این قانون را انتخاب می کند فرصت اعتماد به دیگران را نخواهد داشت و باز هم طبیعی ست که اصلن اعتماد به دیگران را به شکل فرصت نخواهد دید و آرام آرام کلمه اعتماد از فرهنگ لغات زندگیش بیرون خواهد رفت و بنابر این لازم خواهد شد که شما یک سری تمهیداتی بیاندیشید برای اینکه به جای اعتماد به دیگران آن تمهیدات را به کار بگیرید تا احتمالن از سوی دیگران آسیب نبینید

این همه از حرف اول فاصله گرفتم که برگردم به همان حرف اول
ما قانون لوله را خریده ایم برای زندگی امان و من نمی توانم پسش بدهم چون این چیزی نیست که من به اختیار خودم خریده باشمش بلکه چیزی است که از طرف یک "ما" خریده شده و الان روزهای من هم توی لوله است آن طور که روزهای ما توی لوله افتاده و در این لوله ها فقط میتوان آرزو کرد وقتی که داری به تقاطع یک لوله می رسی یکی دیگر هم باشد که از طرف دیگر تقاطع در حال عبور باشد تاشاید بشود به هم لبخندی زد یا سلامی داد یا پرده اشک بر روی چشمان بهت زده را پاره کرد.

شاید آن هنگام که داشتیم فاضلاب خانه هایمان را لوله ای می کردیم همان موقع بود که برگزیدیم که روزهایمان را در یک جایی شبیه به لوله سپری کنیم.

من دوست ندارم از واقعیات، تصاویر سیاه و سفید بسازم، من دوست ندارم در بیان واقعیات زیاده روی کنم ولی من این روزها را دوست ندارم، این شکل زندگی را که آدمهای دور و برم برای خودشان برگزیده اند را هم دوست ندارم، دوست ندارم توی لوله باشم و بزرگترین آرزویم این است که بتوانم بایستم بدون آنکه درون لوله ای باشم و هم اینکه بتوانم به کسی سلام کنم که توی لوله نیست و معنی بیرون لوله را می فهمد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر